آن که پندو اندرز عرضه می کند. (ناظم الاطباء). نصیحت کار. نصیحت گر. نصیحت گوی. (ازآنندراج). نصیحت گزار: چو آگاه شد آن نصیحت گذار که ازپند او گرم شد شهریار. نظامی (آنندراج)
آن که پندو اندرز عرضه می کند. (ناظم الاطباء). نصیحت کار. نصیحت گر. نصیحت گوی. (ازآنندراج). نصیحت گزار: چو آگاه شد آن نصیحت گذار که ازپند او گرم شد شهریار. نظامی (آنندراج)
نصیحت گوی. اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق: اگر مراد نصیحت کنان من این است که ترک دوست بگویم تصوری است محال. سعدی. هر که به گفتار نصیحت کنان گوش ندارد بخورد گوشمال. سعدی. من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی حکیم را نرسد کدخدائی بهلول. سعدی
نصیحت گوی. اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق: اگر مراد نصیحت کنان من این است که ترک دوست بگویم تصوری است محال. سعدی. هر که به گفتار نصیحت کنان گوش ندارد بخورد گوشمال. سعدی. من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی حکیم را نرسد کدخدائی بهلول. سعدی